چون وقتی تو اومدی ، از من فقط یه دست مونده بود یه دست زیر تلی از خآک .
ک همون یه دست اتفاقا چفت دست تو بود
ک وقتی دیدی چقدر دستم شبیه اته وقتی دیدی چقدر شبیه اتم
نجاتم بدی و با دستات اونقدر خاکا رو کنار زدی ک هنوز دستات زخمیه اما دستم تو دستاته
ک هنوز دستمو گرفته و ول نکرده
من دنبال امید نگشته بودم
دنبال زندگی
حتی صداشم نزدم
و تو درست یه جایی رسیدی ک آخر قصه بود
ک یجوری رسیدی انگار من همه ی سیصد و شصت و پنج روز رو داد زدم
هر سیصد و شصت و پنج روز رو دنبالت گشته باشم و نشونیتو از همه پرسیده باشم .
ک رد خونو گرفتی و اومدی
چون ما هنوز حیرونیم
خسته ایم
ولی دیگه شما دست ما شدی با اینکه زخمیه
پای ما شدی با اینکه خسته اس
ک دیگه خستمه معنی نداره اینجا
ک ته همه خستگیا بشینیم باهم ی چایی بخوریم ،
ب قول علی مصفا (( "گفتم یه چایی باهم بخوریم. مثل همون موقعا که چایی رو به خاطر گرمای لیوانش میخوردی. ))

گفتم یه چایی باهم بخوریم. مثل همون موقعا که چایی رو به خاطر گرمای لیوانش میخوردی. ))

ک ,یه ,چایی ,رو ,تو ,بخوریم ,یه دست ,پنج روز ,روز رو ,و پنج ,گفتم یه ,گرمای لیوانش میخوردی ,خاطر گرمای لیوانش

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانشجو سلامت کودک و نوزاد روزنوشت های یک کوآلا اعتراض شیرازِ چشمهات "نوشته هایِ آقایِ عینکی " مجله اینترنتی جیم edius جی تی آی فاز خوش نویس